behnoosh

ارسالها : | 5 |
عضويت : | 4 /5 /1394 |
|
داستان \"لیاقت عشق\"
روزی شیوانا پیر معرفت یکی ازشاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزداو رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است . شاگرد گفت که سالهایمتمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند. شيوانا با تبسمگفت:\" اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟\" شاگرد با حیرت گفت:\"ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟\" شیوانا با لبخندگفت:\" چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختردیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!\"
امضای کاربر :
|
|
یکشنبه 04 مرداد 1394 - 22:19 |
|