همیشه خواستم سفره دار شَم ، همه میومدن میریختن میرفتن
می دیدم می خندن می رقصن ، دلم آروم میشد بی مَصَب
هیچوقت فِک نکردم کی هستم ، شهرت و این چیزا یعنی چی اصلاً
عمو ما آقامون خیاط بوده ، فِک نکنی یه وقت بی وصلم
رُفقام همه چیزم ماله همه اونا ، من فقط عوض میشه بارِ چمدونام
تو برو قایم شو لای همه پولات و منم اضافه شَم به شمارِ پهلوونات هه
بیخیالِ دیزاینِ خونَم ، چون دوس نداشتم عمران و دیزاین بخونم ، نه
میخوام تو ایران بمونم تو ایران بخونم و ببینم که از یه سری بیمار به دورم
یه ساعتایی خودمو بیکار بدونم ، زُل بزنم از بالکن به تهرون ، روشن کنم سیگار یه دونم